عشق مامان و باباشعشق مامان و باباش، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره

امیر علی ، کوچولوی نازه من و میلاد

خاطرات جنین ............

                                                            شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!                                                   &n...
5 اسفند 1391

نامه ای به پسرم

پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی پســ ـرم...... ... مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیزدلم! یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!" و اون میزنه زیر گریه.... زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم... موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری... باید برای اینجور وقتها آماده باشی. بلد باشی. باید یاد بگی...
26 آبان 1391

شعری زیبا

عاقبت یک شب از شبهای بهار ...کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان... نام شور انگیز مادر می نهد بینمش روزی که طفلم همچو گل ...در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پیچ یاسها... در مشام جان من پیچیده است پیکرش را می فشارم در برم...گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش... در کنارم زندگی آغاز کن                                             ...
20 آبان 1391

دلم برات تنگ شده نفس مامان

سلام جیگر مامان  عزیزم میبخشی که دیر اومدم بهت سر بزنم . آخه هم باید برم مدرسه هم اینکه این چند وقت مامان جون اسباب کشی داشتن و منو شما رفته بودیم کمکشون . البته به خاطر وجود نازنین تو هیچ کس نداشت مامان دست به سیاه و سفید بزنه . راستی عسل مامان رفتم دکتر ، دکتر برام سونو نوشت . و منو بابایی رفتیم شمارو ببینیم . ولی بابایی رو تو اتاق راه ندادن و طفلی کلی تو ذوقش خورد .ولی عکس شما رو دید و کلی خوشحال شد .  ماشاله بزرگ شده ای ها جیگر مامانی . 15 میلی متر بودی و دقیق 8 هفته و خدارو هزاران بار شکر صحیح و سالم تو دل مامانی خوابیده بودی . مامان جون هنوز وقت نکردم عکستو بزارم . ولی سعی می کنم زودی عکس نازتو بزارم . تازه می خوام بی...
25 شهريور 1391

اولین نوشته من

سلام جیگر مامان  نفسم من تازه این بلاگ رو واسه ی شما ساختم . تا اینجا بیامو خاطرات قشنگ شما رو ثبت و موندگار کنم . عشقم شما الان تقریبا 6 هفته و 4 روزته . اما مامان هنوز مطمئن نیست . این هفته باید برم دکتر تا مطمئن بشم شما دقیقا چند وقته تو دل مامانی . خیلی دوست دارم بدونم عشق مامان حالش خوبه ؟ جاش راحت هست ؟ چیزی احتیاج داره ؟  قشنگه مامان خودت از خدا بخواه حالا که شما رو خیلی زود و غیره منتظره به مامان و بابایی داده پس خودشم شما رو واسه ما صحیح و سالم نگه داره .    خیلی خیلی خیلی دوستت دارم . ...
11 شهريور 1391